علی میگه که ....
" سید! همینطور که ما غبطه میخوریم و میگیم ای کاش در عصر امام حسین (ع) زندگی میکردیم و از اصحاب اون حضرت بودیم ، آدمای بعد از ما ، غبطه میخورن که ای کاش تو عصر خمینی زندگی میکردن و با صدام می جنگیدن اما ...
سی دقیقه پیش یه عزیزی این کتابو "پایی
که جا ماند" رو علی رغم اینکه تازه گیرش آورده بود چون من ازش خواستم آورد
داد به من ، واقعا تا اینجاش که من خوندم(صفحه 19) فوق العاده اس. اگه کل
نکات مثبت کتابه همینم باشه فوق العاده اس.
اول از همه بگم این کتاب راجع به یه جانبازه به نام سید ناصر حسینی ( خدا کمک کنه بتونیم حق شهدا و جانبازا و رزمنده ها را که به گردنمونه ادا کنیم) ایشون این کتابو که در دوران اسارت تحت عنوان یاداشت های روزانه بصورت خلاصه و بعض اوقات رمزی برای اختصار و امنیت نوشته بوده بعد از آزادی به همراه چند تن از هم بندی هاش تشریح میکنه و مینویسه ، خدا خیرشون بده.
در صفحه اول کتاب قبل از هر سخنی کتابو تقدیم میکنه به یه گروهبان عراقی به نام ولید فرحان و میگه که به خاطر این همه شکنجه ای که منو داد و زیبایی که آفرید کتابو به او تقدیم میکنم که بر من چیزی جز زیبایی نگذشت و
ولی نکته خیلی جالبه دیگه که من میخوام با اجازه ناشر بگم اینه که تو یه قسمتی از کتاب میگه که دوستش بنام علی به اون میگه که ....
" سید! همینطور که ما غبطه میخوریم و میگیم ای کاش در عصر امام حسین (ع) زندگی میکردیم و از اصحاب اون حضرت بودیم ، آدمای بعد از ما ، غبطه میخورن که ای کاش تو عصر خمینی زندگی میکردن و با صدام می جنگیدن"
جای دیگه یه نامه از پدرش اومده که تو اون نوشته :
"فرزندم امیر جان! من بعد از شهادت جگر گوشه ام سید هدایت الله ، تحمل مصیبت دیگری ندارم برایم افتخار است که پنج فرزندم جبهه رو هستند . اما بعد از حادثه ده بزرگ کمرم شکسته . پسرم ، نور چشمم ! با دشمن بعثی خوب جنگ کن ، اما مواظب خودت هم باش ....(و تا آخر نامه / رجوع شود به کتاب) "
و خود سید بزرگوار میگه مثله همیشه من وخطاب کرده نور چشمم.....
من که بسیار کیف کردم
برای حمایت از نویسنده و ناشر محترم خودتون برید کتابو بخونید
اول از همه بگم این کتاب راجع به یه جانبازه به نام سید ناصر حسینی ( خدا کمک کنه بتونیم حق شهدا و جانبازا و رزمنده ها را که به گردنمونه ادا کنیم) ایشون این کتابو که در دوران اسارت تحت عنوان یاداشت های روزانه بصورت خلاصه و بعض اوقات رمزی برای اختصار و امنیت نوشته بوده بعد از آزادی به همراه چند تن از هم بندی هاش تشریح میکنه و مینویسه ، خدا خیرشون بده.
در صفحه اول کتاب قبل از هر سخنی کتابو تقدیم میکنه به یه گروهبان عراقی به نام ولید فرحان و میگه که به خاطر این همه شکنجه ای که منو داد و زیبایی که آفرید کتابو به او تقدیم میکنم که بر من چیزی جز زیبایی نگذشت و
ولی نکته خیلی جالبه دیگه که من میخوام با اجازه ناشر بگم اینه که تو یه قسمتی از کتاب میگه که دوستش بنام علی به اون میگه که ....
" سید! همینطور که ما غبطه میخوریم و میگیم ای کاش در عصر امام حسین (ع) زندگی میکردیم و از اصحاب اون حضرت بودیم ، آدمای بعد از ما ، غبطه میخورن که ای کاش تو عصر خمینی زندگی میکردن و با صدام می جنگیدن"
جای دیگه یه نامه از پدرش اومده که تو اون نوشته :
"فرزندم امیر جان! من بعد از شهادت جگر گوشه ام سید هدایت الله ، تحمل مصیبت دیگری ندارم برایم افتخار است که پنج فرزندم جبهه رو هستند . اما بعد از حادثه ده بزرگ کمرم شکسته . پسرم ، نور چشمم ! با دشمن بعثی خوب جنگ کن ، اما مواظب خودت هم باش ....(و تا آخر نامه / رجوع شود به کتاب) "
و خود سید بزرگوار میگه مثله همیشه من وخطاب کرده نور چشمم.....
من که بسیار کیف کردم
برای حمایت از نویسنده و ناشر محترم خودتون برید کتابو بخونید