loading...
هنوز به استقبال خدا نرفته ایم
narcissusflower بازدید : 21 سه شنبه 22 فروردین 1391 نظرات (0)
هنوز به استقبال خدا نرفته ام

او را خیلی دوست می دارم او خدای من است . محرم راز و نیاز من است. همدم شب های تار من است . تنها کسی است که هرگز مرا ترک نکرده است و من نیز هرگز یادش را از ضمیر نبرده ام.
سرا پای وجودم سرشار از عشق و محبت به اوست ، اما  ....



هنوز به استقبال خدا نرفته ام

هنوز می ترسم که خدای بزرگ را ، رو در رو ملاقات کنم و می ترسم که به خانه اش قدم بگذارم. هنوز خود را آماده پذیرش مطلق او نمی بینم و هنوز در گوشه های دلم خواهش های پست مادی وجود دارد. هنوز زیبارویان دلم را تکان می دهند و هنوز دلم در گرو مهر همسرم می لغزد. هنوز یاد دردناک کودکان فرشته صفتم ، روح مرا سراپا مملو از درد و اندوه می کند. هنوز دست از حیات نشسته ام و هنوز جهان را سه طلاقه نکرده ام. هنوز مهر زندگی در عروقم میدود و هنوز از همه چیز بطور کامل ناامید نشده ام.
هنوز قلب و روح خود را یکسره وقف خدا نکرده ام ، بر کثیری از امید ها و آرزو ها خط بطلان کشیده ام، مقادیری از خواهش ها و لذات را فراموش کرده ام و از بسیاری از مردم ، دوستان و کسان قطع امید نموده ام ، اما...خود را گول نمی زنم ، اما در زاویه ی دلم آرزو و امید و خواهش وجود دارد. هنوز یکسره پاک نشده ام هنوز هنوز دلم جایگاه خاص خدا نشده است. لذا از ملاقاتش میگریزم ، با اینکه در حیات خود همیشه با او راز و نیاز میکنم ، همیشه او را می خوانم ، همیشه در قدومش اشک میریزم.
همیشه د رخلوت شب های تار با او راز و نیاز می کنم. همیشه دلم از شور عشقش می سوزد ، می طپد و می لرزد . همیشه مردم را بسوی او میخوانم. همیشه به سوی او می روم و هدف حیاتم اوست.
اما  ، اما هیچ گاه رو در رو و بی پرده در مقابل او ننشسته ام . گویی ، میترسم از شدت نورش کور شوم . هراس دارم از جلال کبریایی اش محو گردم ، شرم دارم که در مقابلش بنشینم و در دلم و جانم چیز دیگری جز او وجود داشته باشد.
او را خیلی دوست می دارم او خدای من است . محرم راز و نیاز من است. همدم شب های تار من است . تنها کسی است که هرگز مرا ترک نکرده است و من نیز هرگز یادش را از ضمیر نبرده ام.
سرا پای وجودم سرشار از عشق و محبت به اوست ، اما از او میترسم ، از حضورش شرم دارم ، دائما از او می گریزم ، او را می خوانم ، از پشت پرده با او راز و نیاز میکنم ، با او مکاتبه میکنم ، همه را به سوی او میخوانم ، برای لقائش اشک میریزم ، اما همین که او به ملاقات من می آید من میگریزم ، مخفی میشوم ، در سکوتی مرگ زا فرو می روم. جرات ملاقاتش را ندارم. صفای حضورش را در خود نمی یابم.
او همیشه آماده است که مرا در هر کجا و در هر شرایطی ملاقات کند. اما این منم که خود را شایسته ملاقاتش نمی بینم. از ترس و کوچکی خود شرم میکنم ، از او میگریزم.


دکتر شهید مصطفی چمران/سال 1976 میلادی /بر گرفته از "خدا بود و دیگر هیچ نبود" / ص76
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
نام وبلاگ بر گرفته از یکی از مناجات های شهید دکتر مصطفی چمران است البته با اندکی دخل و تصرف، چمرانی که برای شناختنش شاید بایستی از تهران تا قم و از آنجا تا آمریکا و از انجا تا به مصر و از آنجا تا به لبنان و تل زعتر و از آنجا تا به آنسوی کردستان و پاوه و .... و هویزه و تو کجا دانی که بعد از هویزه در کجا سیر میکند و همنشین کیست شاید هم بایستی مناجاتهای او را در مهد فرهنگ بی دینی دنبال کرد.... شاید باید در انستیتو فیزیک پلاسمای برکلی بدنبال او گشت و شاید در اندیشه های امام موسی صدر و امام خمینی.... و شاید تو باید همچنان سر گردان از همه با لبی تشنه آرام و سربه زیر بگذری و از خدا ملتمسانه بخواهی که .... چه بخواهی... (ساقی بیا که عشق ندا میکند بلند ***کانکس که گفت قصه ما هم زما شنید)
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 11
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 17
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 9
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 9
  • بازدید ماه : 9
  • بازدید سال : 11
  • بازدید کلی : 361